من هر روز کنار ریل قطار مینشینم
دروغ چرا میاستم
و برای مسافران یکی یکی دست تکان میدهم
نمیدانم چرا مسافران هیچ کسی شبیه تو نیست
گل هایم خشک میشود
ولی بازم میروم و میچینم
یادت هست درخت سر خانه باغ را
آنجا در کنارش الونکی ساخته ام از عشق
نرگس چشمانت زینت بخش خانمان هست
و این ملاحت
وای امان از ملاحتت که هزاران من را نابود میکند
آهای ای بهشت سرشت
برایم بخند
از این خندها که انگور را کشمش میکند
از این به بعد اگر کسی به من بگوید همسر داری
میگویم بلی ولی ایشان سفر رفته اند
سفر طولانی
سفر اخرت
باور میکنی دل من به همین خوش است
ممنونم که این خوشی رو قسمت من کردی
باعث میشود دم مرگ هیچ وقت نترسم و دلم محکم باشد
تو میایی ومرا با خود میبری
میبینی پسر
همه مرا مصخره میکنند از بازگشتت
ولی من آنقدر تورا دوست دارم که در بهشتم منتظر تو میمانم
منتظرت میمانم تا همه قانونهای مرا قبول کنی
بیایی و من آغوشت را با هیچ چیز دیگری عوض نکنم
وعده دیدار ما بهشت
میخواهم در بهشت اذان بگویم
میخواهم بلند اسم پدران خود را تکرار کنم
من واقعا خوشحالم که در بهشت همچون تویی یار دارم
و تو دست به موهایم بکشی
آری ای همسفر بهشتیم
دا نه به دانه اشکهایم را محو جمالت کرده ام
اگر خواستی به دیدارم بیایی
آهسته و پیوسته بیا
راحت باش
اینجا چشمهایت میتواند به خواب رود
کوچه ها درد امروز مرا فهمیده اند
هر روز تنگ تنگ تر میشوند
باغ تو را به یاد من می آرد
راستی اقیانوس هم کنار خانه یمان هست
آیا بهشت جای اقیانوس دارد
با هم برویم در دریا شنا کنیم تا به باغهای گل نرگس برسیم