من هر روز کنار ریل قطار مینشینم
دروغ چرا میاستم
و برای مسافران یکی یکی دست تکان میدهم
نمیدانم چرا مسافران هیچ کسی شبیه تو نیست
گل هایم خشک میشود
ولی بازم میروم و میچینم
یادت هست درخت سر خانه باغ را
آنجا در کنارش الونکی ساخته ام از عشق
نرگس چشمانت زینت بخش خانمان هست
و این ملاحت
وای امان از ملاحتت که هزاران من را نابود میکند
آهای ای بهشت سرشت
برایم بخند
از این خندها که انگور را کشمش میکند