صبا با گلی بگوید حکمتی
که ای زیبا سرشت پر نجابتی
عایا میدانستی که گل را
بود شرح بیان بی چون چرا
اگر گل را نبینی
سر راهش ننشینی
به او خیره نباشی
دشمن غمهاش نباشی
او میشود پیر
خسته نفس گیر
یه روزی از همین روزها
میبینی اورا در حال نجوا
که دلدار وفادار میخواهم
من را غمخوار نگرانیهام میخواهم