سالهای سال است که از حسرت خواستگاریت میگزرد
و چه زیبا که تو مرا خواندی
ای محبوبم
قدسیان در این بزم شبانگاهی مسحور این خواب شده بودند
چه زیبا دغدغه ی از دست دادنت را ندارم زیرا برای منی
چه زیبا دغدغه تنها ماندم را ندارم زیرا تو فقط برای منی
چه زیبا دغدغه ی یکتا بودنم را برای تو ندارم زیرا میدانم تو فقط من را میبینی که برای تو ام
ای زیبا صفت
ای زیبا مرام
مرامت را در مردانگیت به من ثابت کرده ای
وای چه باشکوه عاشقم کردی
چه باشکوه پای من میایستی
راستی قصرمان را دوست دارم
دوست دارم در قصرمان پر از درخچه زیتون باشد
یادت نرود در کنار قصرمان نهری بنا کن
نهری از محبت
تو هر روز برای من گل میآوری و در کنار گوشهایم می گزاری
و من از صبح دارم گلها را پر پر میکنم تا بروی سرت بریزم
نقل شکلات هم با خود آوردم
میخواهم هر روز بر سرت شکلات بپاشم
و هر روز جشن عروسی برای خودمان بگیریم
من لباس عروس سفیدم را که تو با دست هایت برای من دوختی بپوشم و تو آن لباس زیبای سبزت
قول میدهم
قول میدهم هر روز برایت عروسی بگیرم
و هر روز عروست باشم
هر روز چشمهایم را با سرمه زینت دهم
و با آنار لبخندت لبهایم را قرمز
در آغوش زیبایت دراز بکشم
و تو آرام برایم از عشق بگویی